
زمانی که وارد حیطهی اندیشیدن به مسائل معمارانه میشویم، یعنی قرار است ناخودآگاه با سوالاتی بنیادی درباره انسانیت، خلقت، هستی، خدا، مرگ، زندگی و غیره روبهرو شویم. هر خطی که میکشیم، از جوابی که به این سوالات دادهایم، زاده شده است. اینکه برای انسانیت چه ارزشی قائل هستیم، مشخص میکند که نیازهای انسان به مکان را چگونه از طریق اشیا و فضاها برآورده میکنیم.
مسیر طراحی، مسیری پیچیده و غیرقابل پیشبینی است. هر لحظه ممکن است به این نتیجه برسیم که اشتباه رفتم و همانجا باید برگردیم. تعلل و ترس از برگشت، در این مسیر یعنی نابودی طراح و طرح. برای روبهرو شدن با مسائل معمارانه؛ پیش از مهارتهای حرفهای، توانایی «شکست خوردن و بلافاصله بلند شدن و ادامه دادن» لازم است. معماری یار آدمهای نازپرورده نیست که امیددارند یکی از راه برسد و از زمین بلندشان کند. معماری به عاشقانش رحم نمیکند. کوچکترین ضعفی را به رو میآورد. هرگز اجازه نمیدهد که ادعا کنیم که معمار شدم اگر هنوز تیر آخر را نوش جان نکرده باشیم. تیری که میگوید: من معمار نیستم بلکه معمار در من زندگی میکند.
تواضع و معماری، همنشینان قدیمی هستند که نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. در برابر مسائل معماری باید متواضع بود. فقط در این حالت، مسئله، خود را آشکار میکند. کاربران فضاهای معماری نیز، متوجه وجود یا عدم وجود این تواضع میشوند.
خانهی دلپذیر، کمال مطلوب از نظم و تعامل را به راحتی و متواضعانه عرضه میکند. آثار معماری به جای آنکه بیگانه و آمرانه، مدبانه دعوتمان میکنند و تجاربی بی پایان به ما عرضه میکنند. (کتاب خیال مجسم،پالاسما،ص۷۱)
برای معماری، چه چیزی در چنته داری؟ معماری را میتوان زنی زیبا و فریبنده درنظر گرفت. به خودت میآیی و میبینی در دامش افتادی و حال باید دلش را گرم کنی. برای گرم کردن دل معماری، چه چیزی برای ارائه داری؟
این به تاثیری که ازفریبندگیِ معماری گرفته ای باز میگردد. جلال و جبروت و زیباییِ پیچ وتابهایش، دلت را بیقرار کرده است یا قدرت و توانش، دلت را گرم کرده است؟! هر تاثیری که گرفته باشی، همان را به معماری باز میدهی.
در ابتدا؛ همه جذب ظاهر فریبنده اش میشوند. اگر بتوانی از ظاهرش عبور کنی و شکارِ پتانسیلهای پنهانش برای بازکردن بندهای بسته به دست و پایت که اجازهی پرواز را ازت گرفتند شوی، سر در گریبان فرو میبری، چشم از جهان میبندی، گوشت کر میشود، پاهایت توان رفتن را از دست میدهد و یکه و تنها، به نظارهی تپشهای بی پایانش مینشینی.
رهایی زمانی اتفاق می افتد که حیات در حد اعلای روحانی و معنوی خود باشد، زمانی که ما سرمست از وجود خدا باشیم. همان گونه که صوفیان می گویند: خوش دل و رها از قید زنجیرها. رهایی از این قید و بندها سبب میشود که قدرت عمل ما افزایش یابد. (کتاب سرشت نظم، الکساندر، ص۴۲)
اجازه بده، عمق و معنای معماری، شکارت کند. آنگاه به خود میآیی و میبینی، معمارنه می اندیشی، معمارانه گام برمیداری، معمارانه عمل میکنی و معمارانه زندگی میکنی.
منابع:

